part24

ا/ت با دست لرزان گوشه‌لبش را گاز گرفت. سکوتی سنگین فضای اتاق را پر کرده بود. میا هنوز کنار او ایستاده بود، و جونگکوک از گوشه‌ای به آنها نگاه می‌کرد. هیچ‌کدام نمی‌دانستند قدم بعدی چه خواهد بود.

ا/ت با صدای ضعیفی که بیشتر شبیه به زمزمه بود، گفت:
— من نمی‌خواهم بیشتر از این آسیب ببینم. نه از طرف تو و نه از طرف خودم.

جونگکوک نفس عمیقی کشید و به آرامی گفت:
— می‌فهمم… ولی هیچ‌چیز مثل قبل نخواهد بود، ا/ت. حتی اگه بخوای فرار کنی، من نمی‌ذارم.

میا به سمت او قدمی برداشت و با لحنی قاطع گفت:
— جونگکوک، خواهش می‌کنم. بذار این دختر تصمیم خودش رو بگیره. این بازی دیگه برای هیچ‌کسی درست نیست.

جونگکوک به شدت از کوره در رفت و با صدای بلند گفت:
— برای من هیچ چیزی مهم‌تر از ا/ت نیست! شما باید این رو بفهمید.

ا/ت در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود، به جونگکوک نگاه کرد. حس ناامیدی و سردرگمی تمام وجودش را در برگرفته بود.
— من نمی‌خواهم قربانی این شرایط بشم. نمی‌خوام زندگی‌ام تحت کنترل تو باشه.

جونگکوک به آرامی قدمی به سمت او برداشت. نگاهش از همیشه سردتر و سنگین‌تر بود.
— ا/ت، تو هنوز نمی‌فهمی که من چی می‌خوام. این تصمیم تو نیست که همه‌چیز رو عوض کنه.

میا که از عصبانیت خود را کنترل می‌کرد، گفت:
— اگه فکر می‌کنی می‌تونی ا/ت رو مجبور کنی، سخت در اشتباهی. این فقط یه بازی نیست.

جونگکوک به سرعت به طرف در برگشت.
— من اگه بخوام، همه‌چیز رو به هم می‌زنم. هیچ‌کس نمی‌تونه جلوی من رو بگیره.

در این لحظه، جونگکوک در حالی که در آستانه در ایستاده بود، نگاه آخرش را به ا/ت انداخت و گفت:
— تو هنوز تصمیم نگرفتی. اما من هیچ وقت از تو دست نمی‌کشم.


-
دیدگاه ها (۱)

part 25

part26

part23

part22

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

دوست دختر اجاره ای

پارت ۹۶ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط